امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دوشنبه91.7.17 سفرنامه سرعین اردبیل

  سفر سبز   بهداد جونم سلام دلم میخواد که هر سفر جدیدی که می ریم بیام و برات از دیدنیها و گفتنی های اون سفر بنویسم از اولین سفری که با هم به اردبیل و سرعین و آستارا رفتیم شروع می کنم.            پسر عزیزم سه شنبه یازدهم مهر نود و یک اولین سفر سه نفریمون به سمت اردبیل و سرعین بود. از شمال که راه افتادیم از سمت جاده بین الملل راه افتادیم به سمت آستارا. در طی مسیر به ترتیب از شهرهایی مثل رضوان شهر، پونل،تالش،گرگانرود، لیسار، اسالم، رد شدیم تا به شهر بندری آستارا رسیدیم. در طی مسیر تمام مزرعه ها و خانه ها ...
17 مهر 1391

شنبه 91.7.15 پنجمین مروارید

  بهداد جانم چند روزی هست که از سفر سرعین اردبیل برگشته ایم . اما چون از شبی که برگشتیم دو شب پشت سرهم تب شدید داشتی نتونستم بیام و برات چیزی بنویسم و مشغول پرستاری از شما بودم. تب داشتی و بی حال و حوصله. پکر و دمق. اسهال و اسفراغ نداشتی . نه آب ریزش بینی و نه عطسه و سرفه! اما از شانس  ما توی هتل سرعین هم،  شب یه پشه شیطون وز وز می کرد و دو سه جای صورتت رو هم نیش زده بود و تو رو کلافه کرده بود. شاید هم خستگی راه و سفر . شاید هم لثه های ورم کرده ات تو رو به این روز انداخته بود!!!! نمی دونم  نمی دونم که چرا هر چی پاشویه ات می کردیم و دست و صورت و پاهات رو می شستیم و اس...
15 مهر 1391

دوشنبه91.7.10 روز مفید

  سلام شازده پسر قشنگم امروز هم روز خوبی هست . امروز صبح ساعت نه و نیم از خواب بیدار شدی. با هم صبحانه خوردیم. شما چایی بیسکوئیت خوردی و بعدش با هم بازی کردیم . خونه رو جارو برقی کشیدیم و از این نظر می گم که جارو برقی کشیدیم چون شما تو بغلم بودی و یه دستی دسته جارو برقی توی دستم بود و این کارو کردم و همه جا مرتب شد. بعدش برات کتاب خوندم و شعر . تو هم کلی با کتابها و عکساش بازی کردی و خوشحالی کردی. اما دیگه خوابت برد. ساعت یک و نیم بود که خوابیدی و بابایی اومد و گفت که این نی نی من کو که دو روزه درست و حسابی ندیدمش ؟ اما شما خواب بودی و ما ناهارمون رو خوردیم و ساعت دو و نیم بود که از خواب بیدار شدی. یه...
10 مهر 1391

یکشنبه 91.7.9 جمعه شاد

سلام بهداد گلم   بهت گفتم که کلی مطلب برات نوشتم اما همش پرید. حالا هر چی که یادم میاد رو دوباره برات می نویسم. چمعه روز خیلی شادی بود و به هر دوی ما خیلی خوش گذشت. صبح زود از خواب پا شدی و من نتونستم که به کارهای قبل از ظهرم برسم . اما خوب خدارو شکر ساعت یازده خوابت گرفت و به خواب ناز رفتی . توی این فاصله سریع ناهار درست کردم و لباسهای عروسی عصر رو آماده کردم و جمع و جور خونه زندگی. بقیه در ادامه مطالب   عروسی کیمیا جون دعوت بودیم و خاله بهجت گفته بود که قبل از ظهر خودمون رو برسونیم ماسال پیششون.  اما بابایی گفت حالا که شماها خونه نیستید برای منم ناها...
9 مهر 1391

شنبه 91.7.8 همه چی پر

    آخ آخ میدونی که آدم کی خاک بر سری روحی می گیره. وقتی که کلی مطلب بشینی و تایپ کنی . اونم وقتی که تو خوابی و دیگه بهتر از این فرصت پیش نمیاد و بعدش که همه رو نوشتم دستم بره روی یه دکمه ای و همه اون نوشته هام بپره و حالم گرفته بشه. شاه پسر هم که صدای خش خشش توی تختش داره میاد  و دیگه باید بی خیال نوشتن بشم . باشه بعدا میام و می گم که دیروز چقدر خوب بود و بهمون خوش گذشت. ...
8 مهر 1391

جمعه91.7.7 یازدهمین ماهگرد

                                                             بهداد جانم یازده ماهگیت مبارک     گل قشنگم به باغ زندگی من و امیرحسین خوش اومدی . قدم روی چشم ما گذاشتی نازنین پسر ١١١ ساله بشی   ...
7 مهر 1391

پنجشنبه91.7.6 اولین لغت.

بهداد جونم، پسر نانازی مامان قربونت بشم ده ماه و 29 روزت هست. اومدم بگم که اولین لغتی که توی عمرت تلفظ کردی و به منظور و با هدف می گی و تکرار می کنی، لغت نی نی هست.   نی نی  نی نی نی نی نی نی نی نی نی نی نی نی نی هر جا که عکس نی نی می بینی پشت هم می گی نی نی . خیلی جالبه که اولین لغتی که بچه ها می گن بابا یا مامان هست اما تو می گی نی نی .  هر جایی توی مهمونی، خیابون، عکس و کتاب یا تلویزیون بچه می بینی ذوق می کنی و توجهت بهش جلب می شه . واقعا چطوری می فهمی که اونا مثل تو بچه هستند و همسن و سال تو اند؟؟ شگفت انگیزه.!!! عاشق صداتم. کی می شه که بشینی پیشمون و برا...
6 مهر 1391